داستان بر میگرده به حدود 100 سال پیش …

اریک همسری داشت بنام کاترین که از او بچه دار نمی شد.

اریک به اصرار همسرش کاترین همسر جدید بنام سولینا میگیرد تا بتواند از او بچه دار شود به شرط آنکه او کماکان بعنوان همسر اول در زندگی شان باقی بماند.

توجه اریک به همسر اولش کاترین کمتر می شود که این باعث می شود کاترین از اریک درخواست کند تا خانه ای جدید برای سولینا بگیرد و هر دو سه روز به او سر بزند.

اما توجه اریک به سولینا کم نمی شود، علی الخصوص که که سولینا به تازگی حامله نیز شده است.

کاترین برای اینکه توجه اریک را به خود بازگرداند تصمیم وحشتناکی میگیرد، او نزد یکی از ساحران شهر می رود و از او میخواهد قوی ترین طلسم را برای از بین بردن فردی به او بدهد.

ساحر طلسم را میدهد و از او میخواهد در روزی که در خانه نیست آنرا در جایی از خانه اش پنهان کند.

طلسم در خانه پنهان می شود و همان شب سولینا به طرز فجیعی گشته می شود…

حالا 100 سال از این ماجرا گذشته است و کسی جرئت نکرده است وارد آن خانه شود.

اما به تازه گی خانواده ای جدید وارد این شهر شده اند و دنبال خانه ای می گردند، و از آنجایی که این خانه ارزان و بزرگ بوده است این خانه را می خرند.

این خانواده 4 نفر هستند که شامل پدر مادر و دو دختر به اسم هانا و جودی می باشند.

همه چیز در خانه در حالت عادی خود بوده تا زمانی که اون حادثه افتاد …

_ یعنی صدای چی می تونه باشه؟ کی بود جیغ زد؟!!

صدای جیغ هانا بود، به سرعت به سمت اتاقش رفتیم؛ وقتی وارد اتاق هانا شدیم کل اتاق خون فرا گرفته بود، هانا داشت انگار با کسی صحبت میکرد زیر لبانش داشت وقتی نزدیکش شدیم یه چاقوی خونی دستش بود که در حال پاره کردن عروسکش بود.

در همین حین جودی از اتاق اصلی جیغ کشید وقتی برگشتیم دیدیم مادر هانا کشته شده…

یعنی چه کسی اونو کشته ؟!

یعنی کار هانا بوده؟ هانا تسخیر شده بود…؟

از اون روز خونه ما دیگه آرامش نداشتیم، پدر هر روز افرادی رو برای جن گیری هانا به خونه می آورد… ولی هیچکدوم از اونا موفق نشدند.

از اون شب رفتار های هانا آروم شد ولی… جودی…

از اون شب جودی رفتار های عجیبی نشون میداد… دقیقا مثل هانا

حالا پدر هانا از شما میخواد به عنوان افراد جن گیر وارد خانه آنها شده تا هانا و جودی رو از این تسخیر نجات دهید.